گزارش 40 سال کار
|
||
شرح تجربه های کاری |
سومین شغل:
گنج دریک روزنامه بود(بازرگان موفق)
سومین محل کار من یک شرکت خصوصی خانوادگی بود که در خیابان پانزده خرداد قرار داشت.
خیابان مزبور از روبروی بازار بزرگ تهران می گذرد و منطقه بازار جایی بود که من در آن بدنیا آمده بودم.
البته منطقه بازار در زمان تولد من جایی مناسب برای زندگی بود. بطوریکه تا چند سال پیش از تولد من تعدادی از کنسولگریهای خارجی در منطقه بازار بود، و دخالتهای مستمر آنان در زیر چتر سفارتخانه هایشان همیشه شر آفرین بود.
اگر چه من بچه بازار بودم و لی متاسفانه بازاری نبودم.
بر گردیم بسراغ شغل سوم: این شرکت را پدر و پسری مد یریت می کردند که بخش خارجی با پدر و بخش داخلی و فروش با پسر بود.
آنان وارد کننده کاغذ و مقوابود ندو مدیر اصلی و بنیانگذار شرکت یک بازرگان اهل تبریز بود که در کل آدم خوب و موفقی بود ولی نسبت به کارمندانش روش ارباب رعیتی داشت که در نهایت برای من قابل تحمل نبود .
این که او چگونه توانسته بود نمایندگی یک شرکت بزرگ انگلیسی را بدست آورد داستان جالبی داشت که می تواند الگویی برای تازه کارها و جویندگان موفقیت باشد.
گنج در یک روزنامه و کف خیابان بود:
او تعریف می کرد: زمانی که 19 سال داشتم از خیابانی عبور می کردم که ناگهان چشمم به یک برگ روز نامه افتاد که کف خیابان قرار داشت و روی همان صفحه و بزبان انگلیسی یک آگهی بزبان انگلیسی چاپ شده و از علاقمندان ایرانی می خواست که برای کسب نمایندگی آن شرکت اقدام نمایند.
او در ادامه گفت: من روزنامه را بر داشتم و با آنکه زبان انگلیسی من در آن موقع ضعیف بود به هر سختی بود توانستم از مفهوم آگهی سر در بیاورم . سپس با همان زبان انگلیسی بسیار ضعیف برای آنان نامه ای فرستادم و آماد گی خود را برای نمایندگی آنان در ایران اعلام نمود. در کوتاه مدت موافقت آنان رسید و من در 19 سالگی نماینده یک شرکت معروف انگلیسی شدم.
علیرغم ویژگیهای مثبت و آن که او انسان خوبی بود ولی اصولا از برج عاج به پائین نگاه می کرد .
البته تاحدودی هم حق داشت . چون او نه دبیرستان رفته بود و نه دانشگاه! ولی زبان انگلیسی خوب می دانست ،هم از لحاظ مکاتبه و هم صحبت کردن !خودش آنرایاد گرفته بود . هیچ گونه کلاسی نرفته بود .
در کلاس درس معلمی در سطح عالی حضور نداشته بود،ولی تجارت و کار خود را خوب می دانست .
همان گونه که گفتم ، او توانسته بود د ر جوانی نمایندگی یک کمپانی معروف از انگلستان را بگیرد که کاغد و مقوا تولید می کردند.
درضمن از کشورهای دیگر مثلا از اطریش کاغد تیشو وارد می کرد؛ یعنی همان دستمال کاغذی امروز !
هم چنین او از بلغاستان وفنلاند نیز مقوا می آورد! کارش را بلد بود. بنابراین باید اعتراف کنم چانه زنی تجاری و البته مودبانه را نیز از او آموختم.
نکته ای که باید در این ارتباط بگویم این است که آن دوران ایجاد یک شرکت تجاری و کار صادرات و واردات از تشکیل یک مغازه کوچک خواربار فروشی آسان تر بود. و ورود به بازارهای جهانی بویژه برای واردات کالا بسیار سهل و آسان بود. اما همین حد از موفقیت نیاز به هوشمندی و اقدام بموقع داشت.
چانه زنی مودبانه
او همیشه در زمانی که می خواست قیمت کالا را از فروشنده دریافت کند یک اصطلاح را در آخرین مکاتبه بکار می برد و آن اصطلاح ترکیبی (Rock Bottom Price) بود که ترجمه فارسی آن "آخرین و پایین ترین قیمت ممکن " می باشد .
روش وی این گونه بود که چندین بار مکاتبه می کرد و روی قیمتهای فروشنده مانور می داد و تخفیفاتی می گرفت و آخر سر از آنان می خواست که پایین ترین قیمت ممکن را بدهند.
من هم بعد ها در طی سی و چند سال خرید و فروش و بازرگانی بین المللی این اصطلاح را در آخرین مکاتبه و یا در آخرین مذاکره بکار می بردم که نتیجه مثبت هم داشت. خدا ایشان را هم بیامرزد.چون آدم دست به خیری بود .
درست است که از لحاظ اخلاق و رفتار کاری ما اصلا باهم جور نبودیم. ولی احترامش را داشتم وبه همین دلیل پس از چهار سال استعفا را نوشته بیرون آمدم.
چون منهم حق داشتم. زیرا من هم زحمت کشیده بودم و در برخی زمینه ها بیش از او می دانستم.
امیر تهرانی
ح.ف
ادامه دارد...
![]() |